یا ساقی العطاشا...
ای مشک تو لا اقل وفا داری کن...
من دست ندارم تو مرا یاری کن...
من وعده آب تو به اصغر دادم...
تو نیز بیا و آبرو داری کن...
دل هوای ماه منیر ارباب...آقا قمر بنی هاشم رو کرده...بین شهدای کربلا بعدا ز ارباب بنده حقیر علاقه خاصی به آقا قمر بنی هاشم دارم و کرامات زیادی رو هم در زندگیم از این ماه کرامت دیدم...
هدیه من به شما همین حکایت سوزناک:
یک سال در ایام محرم به آیت الله بهاءالدینی وعده داده شده بود که تمام واقعه روز عاشورا برایشان مکاشفه شود...
روز عاشورا فرا رسید و مرحوم بهاءالدینی بعداز نماز صبح توسلی کردند و به کنجی خیره ماندند...
خوانواده ایشان نقل میکنند که هرچه به ظهر نزدیکتر میشد چهره ایشان نگران تر میشد...تا اینکه موقع نماز ظهر بلند شدند و نماز خواندند و دوباره به همان نقطه خیره شدند...
بعد از نماز هر بار که سر میزدند به ایشان چهره ایشان ملتهب تر و اشک هایشان بیشتر سرازیر بود و گاهی صدایشان کمی زیاد و گاهی کم میشد...
تا آنجا که نعره ای کشیدند و از هوش رفتند...
به اتاق ایشان سراسیمه رفتیم و سعی در به هوش آوردن ایشان داشتیم و هر بار که به هوش می آمدند گریه میکردند و نعره میزدند و دوباره از هوش میرفتند واین قضیه 5 بار اتفاق افتاد...
شب هنگام بعد از نماز ناله ایشان قطع شد ولی باکسی حرف نمیزدند...
یکی از نزدیکان به ایشان نزدیک شدند و به سختی از ایشان سوال کردند که کدام صحنه کربلا اینگونه شما را برآشفت؟؟؟
دربین بغض و گریه فرمودند:
چشمان عباس وقتی که تیر به مشکش خورد
یا ابو فاضل دخیلک...
التماس دعا...
یاعلی
- ۹۲/۰۹/۰۸